صبح تا شب در انتظار بود ، اما خبری نمی شد، کلافه و سردرگم سر قرار می رفت اما نبود که نبود.. بالاخره صدایش بلند شد و مژده آمدنش را داد. گلایه از نبودش ، دیر آمدنش که کرد گفت: «گرم بود و فشار کار زیاد ، کسی که بار را از دوشم برمیداشت فهمید که من آن چیزی… بیشتر »