از یک بیت شعر رسیدیم به تعدد زوجات،گفتم عاشقت شده و بیا یک جواب عشقولانسی بده و زن دومش شو و من هم آنقدر صبر می کنم تا زن چهارمش شوم.آنقدر در طرح ولایت در سر و کله هم زده ایم که مسئله برایمان حل شده،چاره چیست وقتی از یک زاویه به مسئله می پردازند و آن را حق مسلم خود می دانند،پس چرا لجبازی،خیلی شیک و مجلسی با مسئله کنار آمدم اما بشرطها و شروطها.
القضا اصلا انگار علم غیب داشتند می خواستند مرا آماده کنند و از ماجراهای بعد من خبر داشتند.چه بدانم الله اعلم.
خلاصه به این نتیجه رسیدم و ترجیحا بر این نظرم قرار گرفت که اولی نباشم چون زیرا خیلی به اولی جفا می شودو با اعتقادشان مبنی بر کم بودن یکی و دومی هم که به قول خودشان غم است و سومی هم خاطر جمع ،گفتم چرا چهار نشود وقتی دستور اسلام است که به یکباره خیالشان تخت شود و آن کرم درونشان هم شاید و تاکید می کنم شاید البته بعضیها (این مورد را بگویم تا بندالمان نشوند) بخوابد.
بله من همانجا صراحتا اعلام کردم هر کسی من را بخواهد باید سه زن بگیرد چون من چهارمی را ترجیح میدهم.خخ اللهم شـــِفا
هووووم تظر شخص شخیص شما چیست آیا اینگونه بهتر نیست.خخ :))