امشب قرار بود کاروان سید رضا مهمان اردوگاه ما باشند ، ده دستگاه اتوبوس!
مثل همیشه آماده استقبال بودیم،البته کار امشب راحت تر از شبهای دیگه بود،امشب هر ده دستگاه با هم می اومدند اما شب های پیش تک تک وبافاصله…
کاروان رسید و سید رضا با آغوش گرم پذیرای خادم های مرد شد، اما نمی دونم حس می کردم که خانم های کاروان رفتارشون سنگینه،نکنه ماهم نامحرمیم !!
اصولا کاروان هایی که می اومدند با آغوش باز مهمان اردوگاه می شدند…
از این کاروان هایی که می اومدند عده ای ناراضی همیشه بودند، می گفتند چرا ما را داخل خوابگاه های تخت دار نبردید؟؟ فردا شب گروه بعد می گفت ما می خواهیم داخل خوابگاه های بدون تخت باشیم!!!
اما تعجبم از کسانی که می گفتند: چرا ما را اوردند اینجا، ما می خواستیم بریم باکری!!!!
اردوگاه باکری مجهزتره
خلاصه چند ساعت موندن در اینجا رو خیلی جدی گرفته بودند ،یک آن به خودم اومدم گفتم دنیا هم کوتاهه پس چرا من دل بسته بهش میشم…
اما بعضی ها تمام شب رو در محوطه در حال عبادت بودند…خوشا به سعادتشان…بعضی ها را در شب در سجاده می دیدیم ،صبح هم در همان جا در همان حال میدیدیمشان…مادران شهدایی آمده بودند که هنوز فرزندانشان برنگشته بودند….
شبها هق هق گریه در تمام محوطه می پیجید
بعضی ها عجیب عاشقند